تمنای وصال

علایقم رو اینجا ببینید

حوری موری ممنوع

ارسال شده در 10 اردیبهشت 1398 توسط تمنای وصال در شهادت
حوری موری ممنوع

_دارم برای زمین ذکر می گم!
تا دید نزدیک است چشمانم از حدقه بزند بیرون،گفت:
_روی این زمین می خوابیم،راه می ریم،نباید مدیونش بشیم!
در دلم به ریشش خندیدم.?
_خدا وکیلی ذکر گفتن برای زمین دیگه چه صیغه ایه که از خودتون درآوردید؟!
اصلا نمی فهمیدمش.
عید نوروز با زهرا آمد خانه مان.عدل برگشت وبه مجسمه ی زن گوشه ی اتاق گیر
داد:«دایی اگه ناراحت نمی شی،جای این مجسمه،عکس شهید کاظمی
بذار.»سری حنباندم که یعنی ببینیم چه می شود؛ولی ته دلم گفتم:اینم با این سپاهی بازیاش زیادی رو مخه!
انگار حرف دلم را از چشمانم خواند.نیشخندی زد وگفت:«ان شاءالله بهش می رسی!»
مدتی به این فکر می کردم که چرا گفت عکس شهید کاظمی؟!مگر
عکس قحطی است؟!چرا عکس امام نه،چرا عکس مشهد وکربلا نه!آخر،یک روز ازش پرسیدم.
گفت:«اگه عکس شهید جلوی چشمت باشه،دیگع ازش خجالت می کشی هر کاری انجام بدی!»
_حالا که ما نداریم چه کنیم؟
_باشه طلبت.خودم برات میارم.
چند روز بعد،یک قاب عکس کوچک فرستاد برایم.گذاشتم کنار اتاق،درست جلوی چشمم؛ولی نه شرمی ایجاد شد،نه تغییری.رفتم خانه ی خواهرم.
ادامه دارد??

1 نظر »

حوری موری ممنوع

ارسال شده در 9 اردیبهشت 1398 توسط تمنای وصال در شهادت
حوری موری ممنوع

_اومده بودن خواستگاری زهرا.
_این پسره؟!…زهرا؟!
توی کتم نرفت.نه هیکل داشت،نه سر و رو،نه تیپ.باورم نمی شد از خواهر زاده ام بله بگیرد.زهرا خیلی سرتر بود.این وصلت را حماقت محض می دانستم.گذشت تا شب عقدشان.دیدم اصلا توی فاز رقص نیست،نچسب است،کناره می گیرد.تو دلم گفتم که این هم نان کره خور است،بلد نیست بیاید در جمع جوان ها و خودش را با ما وفق دهد.توی رفت و آمدها دیدم نه،آن قدرها هم بچه ی بدی نیست،اهل بگو بخند و شوخی است؛اما تا من و زنم وارد خانه ی خواهرم می شدیم،سرش را زیر می انداخت وبا یک احوال پرسی خشک وخالی می زد به چاک.خیلی بهم بر می خورد.یعنی چه؟ناسلامتی مهمانی گفته اند،بزرگتری گفته اند،کوچکتری گفته اند!این دیگر چه ادا و اطواری است؟
تا اینکه یک روز خواهرم زنگ زد وگفت:«داداش قدمت روی چشم؛ولی از این به بعد اگه خواستی بیای خونمون به زنت بکو چادر سر کنه؛این جوری آقا محسن معذبه!»گفتم:«چشم»و گوشی را قطع کردم.قصد کردم دیگر پایم را در آن خانه نگذارم .مدتی گذشت.دلم طاقت نیاورد نروم خانه ی خواهرم .به زنم گفتم:«یه لچک بنداز توی کیفت که اونحا بندازی سرت به قبای دامادشون برنخوره!»
دوباره باز سرش را بالا نیاورد و خیلی سرسنگین با ما تا کرد؛ولی این دفعه صحنه را خالی نکرد.نشست وکمی با هم خوش وبش کردیم؛ولی با هم اخت نشدیم.همیشه یک تسبیح گلی دستش بود.بهش گفتم:«آقا محسن،هی با این تسبیح چی می گی لب می جنبونی؟»به خودم می گفتم اگر به من بود،این سی وسه تا دانه را ظرف دو دقیقه قرش می دادم می رفت؛صدتاییی نیست که این همه مشغولش شده است.
ادامه دارد??

نظر دهید »

حوری موری ممنوع

ارسال شده در 9 اردیبهشت 1398 توسط تمنای وصال در شهادت
حوری موری ممنوع

با اینکه زن داشتم، هنوز اهل دختر بازی بودم.ابایی نداشتم جلوی همسرم به زن مردم متلک بیندازم. دوست دخترهایم فکر می کردند مجردم. برای اینکه دستم رو نشود،گفته بودم:«شاید یه وقت خواهرم گوشی رو برداره؛ تا خودم نگفتم الو،حرف نزن!» اگر زنم می پرسید:«کی زنگ زده بود؟» به بهانه ی مزاحم تلفنی می پیچاندم.هر وقت هم پیامک بازی می کردم،می گفتم دارم بازی می کنم.
در فامیل،زن وشوهر گاو پیشانی سفید بودیم.من،زیر ابرو برداشته با شلوار لی تنگ و تیشرت چسبان بازونما و موی فشن می تابیدم.زنم با مانتوی تنگ و کوتاه و موی بیرون روسری و آرایش غلیظ همراهی ام می کرد.
یک روز به سرم زد به خواهرم سر بزنم.جلوی خانه اش دیدم یک جوان ریشوی علیه السلام می پلکد.موتور را گذاشتم روی جک و رفتم جلو.خواهرم رسید و من را به او معرفی کرد.
با هم سلام علیکی کردیم. پشت سرش پدر و مادرش بیرون آمدند ورفتند.فضولی ام گل کرد:«کی بودن؟»

ادامه دارد??

نظر دهید »

سفر به شهر عشق

ارسال شده در 30 بهمن 1397 توسط تمنای وصال در شهر عشق
سفر به شهر عشق

پارسال بعد از زلزله ای که قبل از شب چله در کرج اتفاق افتاد(کرج رفته بودیم مهمونی)خانوادگی راهی مشهد شدیم وشب چله را در جوار مرقد مطهر آقا امام رضا بودیم.همان موقع از آقا خواستم که حداقل سالی یک بار قسمت بشود واین عاشق سر تا پا گناه را بطلبد
امسال که شب چله گذشت دلم خیلی گرفت که یک سال گذشت واز دعوتی آقا خبری نشد.
تا اینکه چند هفته پیش از حوزه خبر دادند که قراره یک اردوی زیارتی به مشهد داشته باشیم وای خدای من باورم نمی شدآقا دعامو اجابت کرده بود ومن دوباره راهی میشدم حرکتمون۲۳بهمن ماه بود دل توی دلم نبود لحظه شمار دیدار یار
۴روز در قطعه ای از بهشت مهمان امام مهربانی ها بودم وچقدر آرامش بخش است این قطعه ی بهشتی
۲روزی است که از سفر بازگشته ام اما شدیدا دلتنگم
دلتنگ دیدار دوباره
دعا کنیدآقا این بار هم دعایم را اجابت کند وبه یک سال نکشیده دوباره بطلبد این رو سیاه را

قیصر امین پور:
 چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
 موج‌های پريشان تو را می‌شناسند
 پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ريگ‌های بيابان تو را می‌شناسند
نام تو رخصت رويش است و طراوت
زين سبب برگ و باران تو را می‌شناسند
هم تو گل‌های اين باغ را می‌شناسی
هم تمام شهيدان تو را می‌شناسند
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند
بوی توحيد مشروط بر بودن توست
ای که آيات قرآن تو را می‌شناسند
گرچه روی از همه خلق پوشيده داری
آی پيدای پنهان تو را می‌شناسند
اينک ای خوب، فصل غريبی سر آمد
چون تمام غريبان تو را می‌شناسند
کاش من هم عبور تو را ديده بودم
کوچه‌های خراسان تو را می‌شناسند

امام رضا(عليـه السـلام) مشهد 1 نظر »

عروسی

ارسال شده در 23 دی 1397 توسط تمنای وصال در توکل
عروسی

#بسم_رب_العشق
.
به بابام گفتم:
میخوام زن بگیرم…
چش غره ای بهم رفت و گفت:
“چقد درآمد داری…؟!”
گفتم:
“هعییی…سر جمع یه هشتصد نهصد تومنی میشه…”
زد زیر خنده و گفت: “پاشو برو بچهههه…
با هشتصد نهصد تومن میشه زندگی کرد آخهههه…؟
میخوای دختر مردمو بدبخت کنی…؟”
گفتم :
“اگه یه پولدار بیاد و بهتون بگه…
واسه پسرت زن بگیر…
امضا و تضمین هم بده که…
ماهانه خرج زندگیشو میدم…
قبول میکنی…؟”
نذاشت حرف از دهنم بیفته…زودی گفت:
“خب معلومه که قبول میکنم…!”
گفتم:
“آخه پدر مننن…
قربون اون شکل ماهت بشم من…❤”
تو حرف و امضای یه پولدارو…
که نه میشناسیش و نه میدونی چه جور آدمیه…
قبول میکنی و…
فقط و فقط…
به پشتوانه اینکه قول داده زندگی پسرتو تأمین کنه…
واسه بچه ت زن میگیری…
ولی قربونش برم…
ضمانت خدا رو قبول نمیکنی…؟”
انگار بهش برخورده بود…
اخماش رفت تو هم و گفت: “یعنی چی…؟”
گفتم:"خدا تو قرآنش گفته…
.
#وَ_أَنکِحُواْ_الْأَیَامَي_مِنکمُْ…
#و_َالصَّالِحِینَ_مِنْ_عِبَادِکمُ_وَ_إِمَائکُم…ْ
#إِن_یَکُونُواْ_فُقَرَاءَ_یُغْنِهِمُ_اللَّهُ_مِن_فَضْلِهِ…
#و_َاللَّهُ_وَاسِع_ٌعَلِیم…
(نور_۳۲)ْ
.
“اون وقت شما……!!!!”
رفت تو فکر و هیچی نگفت…
صبح روز بعد به مامانم گفت:
“به فکر یه عروس خوب واسه پسرت باش…”

توکل روزی 2 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
 خانه
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

تمنای وصال

دلتنگی ها و دغدغه هایم را بنگر

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام عزاداری
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • بیماری
  • تفسیر قرآن
  • توکل
  • حیا
  • داستانک
  • دفاع مقدس
  • زن در اسلام
  • شهادت
  • شهدا
  • شهر عشق
  • نذر فرهنگی
  • نماز
  • ورزش

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان