حوری موری ممنوع
با اینکه زن داشتم، هنوز اهل دختر بازی بودم.ابایی نداشتم جلوی همسرم به زن مردم متلک بیندازم. دوست دخترهایم فکر می کردند مجردم. برای اینکه دستم رو نشود،گفته بودم:«شاید یه وقت خواهرم گوشی رو برداره؛ تا خودم نگفتم الو،حرف نزن!» اگر زنم می پرسید:«کی زنگ زده بود؟» به بهانه ی مزاحم تلفنی می پیچاندم.هر وقت هم پیامک بازی می کردم،می گفتم دارم بازی می کنم.
در فامیل،زن وشوهر گاو پیشانی سفید بودیم.من،زیر ابرو برداشته با شلوار لی تنگ و تیشرت چسبان بازونما و موی فشن می تابیدم.زنم با مانتوی تنگ و کوتاه و موی بیرون روسری و آرایش غلیظ همراهی ام می کرد.
یک روز به سرم زد به خواهرم سر بزنم.جلوی خانه اش دیدم یک جوان ریشوی علیه السلام می پلکد.موتور را گذاشتم روی جک و رفتم جلو.خواهرم رسید و من را به او معرفی کرد.
با هم سلام علیکی کردیم. پشت سرش پدر و مادرش بیرون آمدند ورفتند.فضولی ام گل کرد:«کی بودن؟»
ادامه دارد??