تمنای وصال

علایقم رو اینجا ببینید

شهیده

ارسال شده در 13 مهر 1397 توسط تمنای وصال در شهادت
شهیده

#دختری که دوست داشت مانند شهیدمطهری به #شهادت برسد و بعد از یک خواب عجیب به آرزویش رسید

نمی دونم از کجا شروع کنم ، زندگیِ #شهیده_نسرین_افضل اونقد زیبایی داره که قطعا توی یک پست نمی‌گنجه!

دختری که توی جمعِ دوستانش شوخ و شاد بود و توی روضه ها بارونی می‌شد و آسمونی
کسی که وقتِ کار برای خدا پر تلاش و قهرمان ، و به گفتهٔ شوهرش در جایگاهِ #همسری رفیقی بود تمام عیار و ناب…

بانوی مجاهدی که قبل از انقلاب به حکومت شاه اعتراض کرد و تحت تعقیب قرار گرفت ، بعد از انقلاب هم با حضور در جهاد سازندگی و کمیته امداد کارش شده بود خدمت به مردم محروم روستاها…

حتی این همه فعالیت هم آرومش نکرد و با پیشنهاد برادر شهیدش (احمد افضل) رفت کردستان. اونجا هم تا دلتون بخواد کار کرد.

مدتی مسئول تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد بود. بعد به خاطر نیازِ شدید آموزش و پرورش به عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند.
.
بگذریم!
می خوام از آرزوی ایشون براتون بگم. نسرین افضل آرزو داشت مانند #شهید_مطهری به #شهادت برسه ، که بعد از یک خواب عجیب به آرزوش رسید!
نسرین مدتی قبل از شهادتش اومد شیراز خونه خواهرش. توی اتاق نشست و زل زد به قاب عکس شهید مطهری که تیر به پیشانی‌اش خورده و خون می یومد…

نسرین همونجور که به عکس شهیدمطهری زل زده بود، خوابِ چند شب پیشش رو مرور کرد:
خواب دیده بود یه کتاب دستشه و داره از راهی مه آلود عبور میکنه .یهو توی خواب گرگی بهش حمله کرد. نسرین موقعِ فرار ، پاهاش به سنگی خورد ، اما زمین نیفتاد. تا اینکه رسید به بالای کوهی که از آسمان گذشته بود. اونجا روی زمین افتاد و از سرش خون جاری شد…
.
همچنان زل زده بود به قاب عکس و به خوابش فکر می کرد ، که خواهرش با سینی چای وارد شد. نسرین همین جور که به قاب عکس شهید مطهری زل زده بود ، گفت: «من هم همین جای سرم تیر می‌خورد، انشاءالله »
.
مدتی از این قضیه گذشت و نسرین برگشت مهاباد…
و یه شب که تب شدیدی هم داشت، با اصرار از همسرش خواست تا ببردش دعای کمیل. حالِ نسرین اون شب توی مراسم به شدت منقلب بود. ساعت 10 شب دعا تموم شد. وقتی می‌خواستند سوار ماشین بشن ، صدای تک تیرهای دشمن به گوش می‌رسید، به ماشین که نزدیک شدن نسرین گفت: بچه‌ها شهادتین‌تون رو بگید، دلم شور می‌زنه. یکی گفت: دلشوره‌ات به خاطر اینه که تب داری… ما که تب نداریم شهادتین رو نمیگیم، فقط تو بگو نسرین جان…
.
همگی سوار ماشین شده بودند نسرین کنار در نشسته و شهادتین را می‌گفت که تیری شلیک شد
#شهیده_نسرین_افضل

آرزویم شهادت، نظر دهید »

شرط عجیب

ارسال شده در 12 مهر 1397 توسط تمنای وصال در نماز
شرط عجیب

? *شرط عجیب پیرزن برای اجاره خانه اش*

سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم .
خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا .
می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه .
تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند .
نزدیک دانشگاه ، تمیز و از هر لحاظ عالی .
فقط مونده بود اجاره بها !!!

گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه ، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم
پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم
که خیلی عالی بود .

فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد …

اون گفت ؛ هر شب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید .

واقعا عجب شرطی
هممون مونده بودیم ، من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .
اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود .
پس از کمی مشورت قبول کردیم .
پیرزن گفت ؛ یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونید تا فارغ التحصیلی همینجا باشید .

خلاصه وسایل رو بردیم توی خونه ی پیرزن .
شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود .
پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد .
نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم .
هممون خندیدیم …
شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود ، رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعت خوندم .

برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته
من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید …
به دوستام گفتم و از فردا ساعتمونو کوک کردیم ، صبح زود بیدار شدیم ، چراغو روشن کردیم و خوابیدیم .
شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد .
واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی …

کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت ،
برامون جالب بود .
بعد یک ماه که صبح پامیشدیم و چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن . بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند .
واقعا لذت بخش بود .
لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم .
تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .
خودمم باورم نمی شد .
نماز خون شده بودم ،
اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت .
هر سه تامون تغییر کرده بودیم .
بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را با معنی براش بخونیم .
تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم .
چقدر عالی بود .
بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده … پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود .

خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی…

1 نظر »

کلمه ای سه حرفی

ارسال شده در 10 مهر 1397 توسط تمنای وصال در امام زمان
کلمه ای سه حرفی

داشتم جدول حل می کردم، یکجا گیر کردم: “حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی”

?‍?پدرم گفت: معلومه، «پول»
گفتم: نه، جور در نمیاد

?مادرم گفت: پس بنویس «طلا»
گفتم: نه، بازم نمیشه.

?‍♀تازه عروس مجلس گفت: «عشق»، گفتم : اینم نمیشه.

?‍♂دامادمان گفت: «وام»، گفتم: نه.

?‍♂داداشم که تازه از سربازی آمده گفت: «کار»، گفتم: نُچ.

?مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر»، گفتم: نه، نمیخوره

هر کسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال،
▪️پابرهنه میگوید «کفش»
▪️نابینا می گوید «نور»
▪️ناشنوا میگوید «صدا»
▪️لال میگوید «حرف»
و…

♦️اما هیچ کدام جواب کاملی نبود

? جواب«فَرَج» بود و ما هنوز باورمان نشده: تا نیایی گِره از کارِ بشر وا نشود…
اللهم عجل لولیک الفرج…

فرج امام عصر نظر دهید »

فرنگیس

ارسال شده در 7 مهر 1397 توسط تمنای وصال در زن در اسلام, دفاع مقدس
فرنگیس

? بازخوانی ماجرای دیدار فرنگیس حیدرپور شیرزن کرمانشاهی با رهبر انقلاب
? در روز ورود آیت‌الله خامنه‌ای به گیلان‌غرب؛ ۲۳مهرماه ۱۳۹۰

? سال ۵۹ است. عراقی‌ها از مرزهای ایران رد شده‌اند و شهر، خالی از سکنه شده است. خانمی که چند دقیقه پیش هشت نفر از اقوامش جلوی چشمش شهید شده‌اند، با پدرش به روستا آمده تا کمی آذوقه بردارد و برگردد به کوه‌های اطراف. اما با سه نیروی اشغالگر بعثی برخورد می‌کند. پایان این ماجرا، یک جسد بعثی است و یک اسیر بعثی و یک بعثی دیگر که فرار کرده و زنی که تمام این کارها را با یک «تبر» انجام داده است و حالا دارد سرباز بعثی اسیر شده و تمام تجهیزات همراهش را تحویل پاسداران انقلاب اسلامی می‌دهد.

?️ حالا بیش از ۳۰ سال از آن روز گذشته و «فرنگیس حیدرپور» شده است نماد زنان شجاع ایرانی. مجسمه‌اش را با همان تبر معروفش در میدان شهر گیلانغرب نصب کرده‌اند؛ هرچند خیلی‌ها، اسم این نماد کشورشان را نمی‌دانند و او را به نام «خانومِ تبری» می‌شناسند. او در شهرش معروف است به «فرنگیس» و شده افتخار زنان و دختران شهر.

?️ سال ۹۰ است و رهبر آمده گیلانغرب. عده‌ای آمده‌اند به استقبال و «فرنگیس» خانم هم. همین که اسمش را به رهبر می‌گوید، دیگر نیازی نیست از کارش بگوید؛ آقا شروع می‌کنند سیر تا پیاز ماجرا را برای اطرفیان تعریف‌کردن. فرزند «خانوم تبری» الان ۲۵ساله است و به من می‌گوید مثل مادرش شیرزنی است که به هیچ دشمنی اجازه چپ نگاه‌کردن به کشورش را نمی‌دهد. و همه دختران و زنان گیلانغربی هم همین طور هستند. زنانی که مردانگی از وجودشان می‌بارد. نه فقط گیلان غرب، بلکه از اسلام‌آباد گرفته تا سرپل‌ذهاب و قصرشیرین و خلاصه تمام شهرهای مرزی. و حتی غیر مرزی.

?️ این را در همان حضور کوتاه در شهر هم می‌توان فهمید. از شعرخوانی زیبای دختربچه ۸ساله در استقبال از رهبرش، با آن تکان دادن‌های دستان که متنی طولانی را با مهارت تمام می‌خواند. از شور شعار دادن زنان در استقبال از مقتدایشان؛ که در شعار دادن و حتی تکبیر گفتن از مردان پیشی می‌گیرند. از زنانی که بیرون از ورزشگاه روی پله‌های یک ساختمان رفته‌اند؛ بلکه از آن فاصله دور هم که شده امامشان را ببینند.

? رهبر انقلاب در دیدار اخیر شب خاطره دفاع مقدس به این زن کرمانشاهی اشاره کردندr

نظر دهید »

زنان مدال آور

ارسال شده در 7 مهر 1397 توسط تمنای وصال در احکام عزاداری, ورزش
زنان مدال آور

? روایت زنانه از دیدار مدال‌آوران بازی‌های آسیایی با رهبر انقلاب
1️⃣ پخش اول

⏰ یک ربع به اذان ظهر مانده، وارد محوطه‌ بیت رهبری می‌شویم؛ حیاطی کوچک، باصفا و پُر از دارودرخت. نسیم خنکی می‌وزد. انبوه گنجشک‌هایی که لابد لابه‌لای همین دارودرخت لانه دارند، جیک‌جیک می‌کنند. یک طرف این حیاط، با دری کوچک منتهی می‌شود به خانه‌ آقا. روبه‌رویمان یک ساختمان یک طبقه است که گویا محل برگزاری دیدارهای این‌چنینی است.

? بنا و معماری ساختمان شبیه خانه‌افراد مهم در حدود سال‌های دهه‌ 1330 است: سرستون‌های پهن، پنجره‌های بلند باریک، پنجره‌های گرد و مربع کوچک؛ شبیه خانه‌های خیابان صفی‌علیشاه میدان بهارستان. ولی خبری از تجملات و زرق‌وبرق در آن نیست و سادگی در آن موج می‌زند. این ساختمان، محل دیدار سران کشورهای دنیا با رهبر انقلاب هم هست ولی به کاخ‌های آنها هیچ شباهتی ندارد.

?? ساختمان به‌اندازه‌ نیم‌طبقه پله می‌خورد و بالا می‌رود. همه، کفش‌ها را جفت و مرتب گذاشته‌اند؛ یعنی هرکس تحت تأثیر شأن فضا، خودش کفشش را مرتب گذاشته؟ بعید نیست. یا کسی آمده و مرتب کرده؟ ممکن است.

⭐️ این هم اخلاق ورزشی است؟ خیلی از مدال‌آوران ما از رزمی‌کارها هستند؛ در رزمی هم که نظم و اصول اخلاقی شرقی حرف اول را می‌زند.

? یادم هست جلسه‌ اولی که در یکی از همین ورزش‌های شرقی شرکت کردم، مربی بدون هیچ حرفی قبل از شروع کلاس، زانو زد و دانه‌دانه کفش‌ها را جفت کرد. آموزش اخلاقی از طریق شرمسار کردن!

کفش‌ها را جفت می‌کنم و وارد می‌شوم.

? از جلوی در، صفوف نماز شروع می‌شود؛ یک سرسرا به اندازه‌ چهار در چهارمتر است که با موکت نرم و کرم رنگی پوشیده شده. بالای سرمان از سه طرف، بالکنی باریک با نرده‌های سنگی هست. یک پرتره‌ به اندازه‌ سه‌در دومتر از امام خمینی هم بر سردر سرسرا آویخته شده است. به سمت خانم‌ها می‌روم و می‌نشینم.

? منتشر شده در روزنامه‌ی جام‌جم؛ به قلم زهرا قدیانی

زنان ورزش نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
 خانه
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

تمنای وصال

دلتنگی ها و دغدغه هایم را بنگر

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام عزاداری
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • بیماری
  • تفسیر قرآن
  • توکل
  • حیا
  • داستانک
  • دفاع مقدس
  • زن در اسلام
  • شهادت
  • شهدا
  • شهر عشق
  • نذر فرهنگی
  • نماز
  • ورزش

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان